هیات در مسجد
با هم میرویم مسجد تا از اطاله زمان در مجالس جلوگیری کنیم. تا بانو خسته نشوند. تا بشود ساعتی آرام برای روضه شنیدن نشست. با هم وارد صحن مسجد میشویم. کنار مادری مینشینیم که پسرش را خوابانده روبرویش. زینب خیز برمیدارد تا پستونکش را از دهنش در آورد،ممانعت میکنم. بیشتر مینشینیم. دختری در شمال شرقی زینب برمیگردد به سمت عقب، زینب میخواهد با او حرف بزند، کلمه ندارد ، پس جیغ میکشد. پسری که خواب بود میپرد گریه میکند پستونکش از دهنش می افتذ. هر چه به دختر میگویم خاله رویت را بکن همان ور که بود، زل زده به چشمانم! بانو نق میزند که بغلم کن. بغل مامانی اش هم نمی رود. بغلش میکنم: الله اکبر... بسم الله الرحمن الرحیم.... ...